نام کتاب : دروغ دوست داشتنی
حجم کتاب : ۰٫۶ مگا بایت
تعداد صفحات : ۶۱
خلاصه داستان :
درباره ی دختریه که یه عشق ۶ ساله رو توی دلش داره و به هیچ وجه هم راضی به گفتنش نیست…..
نام کتاب : دیروزی که امروز رفت
حجم کتاب : ۱٫۲۲ مگا بایت
تعداد صفحات : ۲۴۹
خلاصه داستان :
مقدمه از زبان نویسنده :
درست ساعت ۲۲:۴۰ روز هفتم اسفند ماه ۱۳۹۰ تو خونه ی خودم هستم و تصمیم دارم تمام ایده های ذهنم رو تو این کتاب پیاده کنم. میخوام اون چیزی که مدتهاست ذهنم رو مشغول کرده ، بنویسم تا شما هم اونو بخونید و از زندگی و چیزایی که اطرافش هست ، درس بگیرید. آره زندگی! همین زندگی دور و بر ما … همین زندگی ای که به نظر ساده میاد. بچه ای ، بعدش بزرگ میشی و میری مدرسه. بعد هم بسته به مذکر و مؤنث بودنت شرایط زندگی برات فرق میکنه. اگه پسر باشی ، بهتره درست رو ادامه بدی و مدرک خوبی بگیری و بری سربازی و بعدش دنبال کار و زن و بچه و الی آخر … اگرم دختر باشی که بازم بهتره درس بخونی و بعدش پدر مادرت یا اگه خدایی نکرده پدر و مادری نیست ، بزرگترات به فکر جهاز واسه ت باشن و اگه هم شوهر جان اجازه فرمودن ، سر کار میری و زندگیتو با شوهرت شروع میکنی و اگه هم نه! که سر کار نمیری و باز هم زندگیتو با شوهرت شروع میکنی! و باز هم اگه نشد ، سعی میکنی زندگی کنی … زندگی کنی … و زندگی کنی!
حالا قضیه ی شوهر و این چیزا بماند … قضیه ای که من میخوام واسه تون تعریف کنم ، همه ش عین حقیقته و فقط در پیش بردن صحنه های داستان از اینکه طرف الان کجاست یا اسمش چیه یا چه وضعیت روحی جلوی طرف مقابلش یا صحنه ای که واسه ش رخ میده داره ، زاده ی ذهنم هست و مابقی درست خود خود خود حقیقته! همون چیزی که در اطراف ما رخ داده یا در حال رخ دادنه!
اول از همه این رو بگم که داستان ، داستان یک زندگی معمولیه. داستان آدم هایی که تو همین کشور خودمون ، تو همین پایتخت خودمون و بهتر بگم تو مرکز شهرمون زندگی میکنن. افرادی به نظر معمولی با یک زندگی ساده و نون بخور نمیری که وضع شون رو بگذرونه. همین چیزی که همگی با تمام وجودمون داریم حسش میکنیم. از بعضی چیزا خوشحال میشن و از بعضی هاش ناراحت. بالاخره زندگی پستی و بلندی زیاد داره … اما …
اما انگار تو این خانواده یه کم پستی هاش بیشتره. یعنی ممکنه گهگاهی یه سری اتفاق بیفته که یا غیر منتظره ست یا اینکه با بدشانسی اتفاق میفته و باز هم کسی انتظارش رو نداره!
طبیعی هم هست. هیچ کس انتظار اتفاق بد رو نداره. حالا اینایی که میگم به این معنی نیست که همه ی داستان بد پیش میره! نه … قسمتهای خوب و خوش هم داریم. اما … دیگه دیگه …
بگذریم. بریم سر وقت داستان. سعی کردم جوری تعریف کنم که قلمم براتون روون باشه و باهاش غریبگی نکنید. لحن داستان هم اول شخص پسر هست.
هم توش تیکه های شاد داره. هم تیکه های عاشقانه داره. هم وارد قسمتهای غمگینش میشیم و هم دعوا به اوجش میرسه و خلاصه همه رقم اتفاق مثل همه ی زندگی های دور و اطرافمون تو این رمان دیده میشه. زندگی ای درباره یک پسر …! پسری از جنس ایران و ایرانی …! پسری که دوست دارد در میان هم نوعانش زندگی کند ……
پس بریم سراغ داستان دیروزی که امروز رفت که به نظرم بهترین عنوانیه که میشه براش گذاشت……